لذتی که تو مردم آزاری هست تو انسانیت نیس

یجاییه واسه ی نوشتن هرچی که توی سرم میگذره وحتی نمیگذره یجا واسه خاطراتم..

تبلیغات تبلیغات

در انتهای سی سالگی

شاید همین که بیدار شدم از خواب فهمیدم که هیچ دوستی ندارم ، ارتباطاتم به هر دلیل و به هر نحو به پایان رسیدن، میگن نزدیک نزدیک نیا که رنجور شوی ولی خب دیگه انقدرم دور دور مرو که محجور شوی، هفته ایی یکبار بالاخره از غار دربیام فوقش به یه بازدید از والدین قد بده عمرم، میخوام با والدینم زندگی کنم، میخوام حوصله داشته باشم ، کمتر عصبانی بشم و انقدر فکر نکنم لازمه تنها باشم ، حضرت رضا میفرماید اگر برای هر مسئله غصه بخوری دیگه اهل غم میشی و غصه هرگز رهات نمیکنه ،
ادامه مطلب

نور حبس شده توی لامپ

درد دور شدن های ماندگار از والدین ، خواهربرادر ، افراد نزدیک و فامیل صمیمی و عشق و دوری از عزیزان ستمگرانه س، اما چرا هرگز هیچکس از درد از دست دادن دوست نگفته بود، از دست دادن هرکسی که دوست داریم یک حفره خالی میان قلبمان برجای می‌گذارد ، اما حفره ی خالی ماندن جای دوست توی ذهنمان است، انگار وسط مغز ، فکرها پراکنده میشوند و انگار هیچوقت متمرکز نخواهی بود ، برای همیشه مثل ذرات غبار معلق میشوی رفته بودم سرخاک ، همسایه ی قدیمی مرده بود، همسایه ی پدربزرگ و
ادامه مطلب

کاش روز تولدی نداشتم

یکم با بابا حرف زدم، گفت تنها چرا میمونی انقدر ، بزار بیام دنبالت، گفتم ماشین دستمه میام اگه بتونم، ولی تو سرم میپیچید که نمیتونم ، حس و حالم جالبم نیست ، پیش عمو که بودیم برای تولد محسن پلن داشتیم ، هرچقدر صداقتو تکون دادم بیدار نشد ، هرچقدرم محسن رو صدا کردم نیومد ، باز خوبه لااقل یلدا به اندازه کافی برای مسعود مهمه که نزاره هیچی دلخورش کنه ، محسنو آورد بیرون و نذاشت ذوق ما بیش از اون بمیره ، البته مال منو که خودم زنده نگهش میدارم، بعد پروین تماس تصویری
ادامه مطلب

انقدر حرف نزن

محمدرضا کوچیکه زد رو شونه م و گفت بهم گوش کن یچیزی میخوام بگم و فقط تو رو دارم که براش تعریف کنم، خواهرش از سروکولم بالا میرفت ، گذاشتمش زمین و منتظر شدم برام تعریف کنه، حسابی هیجان زده بود و یچیزایی درباره یه دوستش تو مدرسه که رفته خانوم معلمو ببوسه و فلان تعریف کرد، 😄 گفتم ای بابا ،حالا خانوم معلم با خودش گفته آخی طفلک معصوم کلاس اولی مهربون اومده بوس بده، بعد خنده م گرفت، واقعا همه ی پسرا ؟ همه ی همشون؟ تو هر سن و سالی؟ 😂😂 وقتی هرکدومشون میاد بهت
ادامه مطلب

دیروقت

یه عالمه درس خوندیم و همش مشغولیم، آکادمیک بودنم چرت و پرته واقعا ، حالم خسته س و لازم دارم که یکم بمیرم، سالگرد ننه بود، براش شمع روشن کرده بودم و دلم تنگ شد، پنجشنبه سالگرد بابامراده ، یکم دور خودم چرخیدم و بعد رفتم بالا، صداقت رفته سمت جنوب و پشت سرش خونه رو ریختم بیرون از نو همشو شستم، فرشا خیلی کثیفن و وقتی برگشت باید حتما بدیمشون قالیشویی ، بعد نشستم یه بلوز شلوار خنک دوختم که وقتی خواستم برم واسه مراسم تو کار از گرما تلف نشم ، به چشمام نگاه میکنم و
ادامه مطلب

وبلاگ های پیشنهادی

جستجو در وبلاگ ها